تأملی کوتاه درمورد مواجهه ایران کنونی با غرب فرهنگی
سیدسپهر جمعه زاده
مقدمه
مراد از این نوشتار کوتاه این است که بدانیم وضعیت فعلی و آینده جامعه ایرانی در نسبت با حکمت و فلسفه اسلامی چگونه می تواند تحلیل شود؛ البته با این توجه که منظور از وضعیت فعلی جامعه صرفا مردم یا حاکمیت نیست. بلکه دقیقا منظور این است که جمهوری اسلامی و متفکرین پشتیبان آن چه برنامه ریزی یا الگوی ثابتی در خصوص ابتنای علوم انسانی یا علوم پایه بر استوانه های حکمت اسلامی دارند؟ این پرسش زمانی دقیق تر می شود که در وادی بررسی تاریخی متوجه می شویم که وضعیت انقلاب اسلامی در سال ۵۷ از سوی بعضی انقلابیون به گونه ای معرفی می شود که گویا این انقلاب راه جدیدی پیش روی بشر نهاده است و مقابله ای بوده در برابر هم آنچه تاریخ سلطنتی ایران نامگذاری میشد، هم آنچه بلوک غرب نامیده می شود و هم آنچه دیکتاتوری شرق معرفی می شد. اینگونه یاد کردن از انقلاب اسلامی، مستلزم آن است که ما بدانیم این انقلاب که مقدمه ایجاد یک حکومت اسلامی شد، چه نسبتی با پشتوانه های فلسفی خود دارد؟ آیا این حکومت اسلامی اساساً می تواند ریشه در چنین فلسفه ای که از آن با عنوان فلسفه اسلامی یاد می کنیم، داشته باشد؟
از حیث طرح مسئله مثلا باید گفت بعضی ادعا می کنند که امام خمینی (ره) کلان ایده های انقلابی خود را بر اساس مناسبات فلسفی حکمت صدرایی بنا کرده است اما این ادعا بی توجه به اینکه چقدر درست یا نادرست است، سوالات پسینی زیادی را به بار می آورد. سوالاتی مانند اینکه این حکمت چه نسبتی می تواند با مدرنیته یا پست مدرنیته یا اقتضائات جهان مدرن داشته باشد؟ این پرسش مجددا زمانی پررنگ تر می شود که در دهه های اخیر برخی اساتید یا متصدیان فرهنگی سخن از تولید علوم انسانی اسلامی یا صنعت اسلامی و اصطلاحاتی این چنینی به میان می آورند. و همچنین می دانیم دعوی این متفکرین حرف ثابتی هم نیست و اندیشمندان زیادی دلایل زیادی علیه این نظریات بیان نموده اند یا دست کم با دیدگاه حداکثری نسبت به این مسئله مخالفت کرده اند. حال قصد این نگارنده این است که به حد وسع بسنجد که حکومت اسلامی کنونی ایران تا چه حدی امکان دارد از توبره فلسفه اسلامی یا مبانی میراث حکمی خود در علوم انسانی و علوم جدید تزریق کند و اگر این امکان مهیاست میزان این استفاده چه قدر است؟
انقلاب اسلامی به مثابه چیست؟
تحقیق در ماهیت انقلاب اسلامی سال ۵۷ که به رهبری امام صورت پذیرفت، می تواند تصویر مناسبی از نسبت وضعیت اکنون ما با حکمت و میراث اسلامی ارائه دهد. متفکرین مختلفی به گمانه زنی در این خصوص پرداخته اند که شاید بتوان ایشان را در چند دسته خلاصه کرد:
- عده ای انقلاب را صرفا کنشی در مقابل نظام سلطنتی می دانند.
- برخی انقلاب را تلاشی برای خروج کشور از بحران نظام سلطه و رسیدن به استقلال داخلی تلقی می کنند.
- افرادی نیز شاید انقلاب را حاصل یاغی گری منطقه ای قشری محدود تحلیل کنند.
- همچنین ممکن است برخی انقلاب را یک مقابله تمام عیار در مقابل غرب و آنچه مدرنیته تلقی می شود، بدانند.
تحلیل سه مورد اول موضوع بحث ما نیست زیرا سخن از نسبت سنجی وضعیت فعلی با فلسفه اسلامی و سخن از امکان سنجی تولید علوم انسانی اسلامی در بستری که تصور کنیم انقلاب اسلامی پدیده ای به سادگی تلقی یک تا سه بوده است از اساس باطل است. طبیعی است که زمانی می شود سخن از این سوالات به میان آورد که دغدغه شما نسبت به انقلاب به مثابه یک رقیب تمدنی باشد. اما در خصوص مورد چهارم ما نیاز به بحث بیشتری داریم. به نظر نگارنده افراد در مواجهه با رهیافت چهارم می توانند مواضع گوناگونی اخذ کنند که به چند صورت آن اشاره می کنیم:
- تحلیل انقلاب به عنوان یک کنش در مقابله با مدرنیته غیرممکن است زیرا غرب جدید و غرب فرهنگی با ایده مدرنیته و بازخوانی آن در پست مدرنیسم سرتاپای جهان را با ایدئولوژی خود و مظاهر خود پر کرده و مقابله با آن سرنوشتی جز هضم شدن در آن را ندارد.
- انقلاب اسلامی نمی تواند ادعای مقابله با جهان مدرن کند زیرا خودش محصول تجدد غربی است اگرچه در ابتدا رنگ و بوی معنوی دارد اما مجبور است در حکومت سازی از مظاهر غربی پیروی کند. مانند ایده ای شبیه به تفکیک قوا یا ادغام جمهوریت با اسلامیت.
- انقلاب اسلامی باید به صورت یک راه سوم تلقی شود. راهی میانه دو مسیر لیبرال دموکراسی و مارکسیسم! البته با این مقدمه که می دانیم بلوک شرق امروز خیلی ضعیف تر از بلوک غرب است.
- انقلاب اسلامی در مقابله با جهان جدید غربی می تواند قد علم کند زیرا خودش نوعی رنسانس در جامعه ایرانی است. علت انسداد ما در مواجهه با غرب این است که تاریخ را تک ساحتی می بینیم و فکر می کنیم جهان یک تاریخ دارد و آن هم غرب است و هر ملتی برای سعادت ابتدا باید روزگاری تحت لوای دین و فلسفه بگذرانند و بعد دلداده به علم نوین شوند. درحالی که اگر دست از این تاریخ تک ساحتی برداریم و برای ایران به مثابه یک محیط جغرافیایی پویا تاریخ فلسفی مستقلی قائل شویم می بینیم که خود انقلاب ایران به صورت یک رنسانس تازه بود که برعکس رنسانس غربی ملت و دولت را به ترکیب زندگی و بندگی دعوت کرد و نه صرفا ماده گرایی. لذا ما یک رقیب تمدنی برای کل غرب فرهنگی هستیم. با این حساب شاید جهان دوگان می شود، غرب و ما!
در میان این چهار انگاره نیز نگارنده قصد دارد مسیر چهارم را درست تلقی کند تا راه برای ادامه تحلیل باز شود. البته خوب روشن است که علت رد یا تایید هر کدام از این گزاره ها متن مفصل تری را طلب می کند.
نسبت ما با غرب فرهنگی
وقتی سخن از غرب فرهنگی به میان می آید اولا باید دانست که منظور ایدئولوژی غرب است که با روکش تکنولوژی وارد بسیار از سرزمین ها شده پارادایم های(الگو واره ها) ذهنی را از کلاسیک به مدرن تغییر داده و کلان ایده اش هم عقلانیت مدرن به معنای نفی توحید و اومانیسم است و این یعنی خرد انسان باید محور معرفت و شناخت و عمل و فعل ما باشد.
نوع مواجهه ما با چنین پدیده ای نیز صورت بندی های متفاوتی خواهد داشت. البته دقت شود که در این صورت بندی به صورت پیش فرض نگارنده بعضی مواجهات را مانند انزوا طلبی و غرب ستیزی محض یا غرب پذیری محض مردود پنداشته و صرفا صورت بندی های فعالانه و مواجهات موثر بررسی شده است.
- آوردن حرفی نو یا فلسفه ای نو: این ادعا زمانی مطرح می شود که ما تصور کنیم می توانیم با عبور از سنت فلسفی خود و یا دست کم استفاده محدود از آن و همچنین عبور از روح مدرن فلسفه های جدید، حکمتی جدید بنا دهیم که البته امکان چنین چیزی بسیار جای بحث دارد چون عده ای کثیر همزمان که سخن از پایان جهان کلاسیک (جهان خدامحور) می زنند، حرف از پایان متافیزیک نیز به میان می آوردند و مدعی اند هرجا متافیزیک تضعیف شد علوم انسانی پیشرفت کرده مانند نظرات اقتصادی بعد از هیوم یا مارکسیسم بعد از هگل. حال در جامعه ایرانی هرگز پیشرفت در علوم پایه و توسعه علوم انسانی صورت نمی پذیرد مگر اینکه ما دست از طلب آسمان و زمین توامان برداریم و توسعه را که صرفا منحصر در دنیاطلبی می شود با توجه به معنویت خراب نکنیم.
- استحاله غرب فرهنگی در میراث خود: این سخن زمانی مطرح می شود که ما غرب را یک رقیب تمدنی برای خود تلقی کنیم و مدعی بشیم که می توان با فرستادن پیام خود و انقلاب خود به خارج از مرزها انسان ها را بیدار کرده و آنها را از تحت سلطه غرب مدرن خارج کنیم یا دست کم با پیشرفت در صنایع و عرصه هایی که غرب پیشرفت داشته، آن حوزه را از علوم انسانی غربی خارج کنیم و علوم انسانی خود را جایگزینش کنیم حتی اگر غرب اولین بار آن پیشرفت را تجربه کرده است. مثلا در زمینه موشکی ابتدا ما کاملا به همتای غربی خود برسیم و بعد که انحصارش را در جهان مال خود کردیم، قوانین و یا علوم انسانی جدیدی را با آن همراه کنیم. البته دقت شود که نگارنده صرفا در مقام توصیف است و امکان سنجی چنین اتفاقی بحث دیگری می طلبد.
- صبوری برای نابودی غرب به وسیله بحران های خودش: ایده ی دیگری که می شود مطرح کرد این است که همه می دانیم غرب و نظامش با بحران های مدرن و پست مدرن روبرو است. پس می شود صبوری کرد تا این نظام گسترده سالیان بعد تحت بحران های خودش ویران شود تا مجال ایجاد تمدن اسلامی ما فراهم آید. این ایده ممکن است دچار اشکال باشد وقتی که می فهمیم شاید غرب تا چندین و چند سال بعد در پاسخ به بحران های خود که عموما روان درمان های اگزیستانسیال به دنبال درمان آن هستند، خود را بازیابی کند و نسخه های جدید از خود به نمایش بگذارد.
- موقتا غربی شدن برای نابود کردن غرب: چهارمین فکر این است که شاید برای مقابله با غرب چاره ای جز غربی شدن و یا غربی تر شدن نداریم. گویی پیشرفت در زمنیه های علمی ( چه علوم انسانی و چه علوم پایه) به دلیل اینکه انحصارش در دست غرب است، راهی جز مانند آنها شدن ندارد. طرفداران این ایده می گویند پیشرفت ایران در زمینه نانو به طور مثال در راستای توسعه در بستر همان تجدد غربی است و این افراد پیشرفت تمدن اسلامی را ناچار منحصر در زمین بازی غرب می دانند.
نتیجه گیری
آنچه به عنوان نتیجه گیری از صورت بندی های چهارگانه به دست می دهد دو ایده است که به زعم نگارنده می تواند پیگیری شود.
- بازیابی سنت فلسفی خود در مواجهه با غرب :
به طور مثال اگر فرضا در زمینه مدیریت اسلامی می خواهیم به تولید علم دست یابیم بایستی با بررسی مدل غربی آن که تلاشی در پیشرفت دادن این علم بوده، خلاء هایش را یا بحران هایش را در افق فلسفه اسلامی جبران کنیم. آیا این معادله را می توان مدیریت اسلامی نامید یا نه، فعلا نمی دانم.
- استحاله غرب در میراث خود برای نیل به تمدن اسلامی:
این ایده این گونه است که باید ما خود را در جایگاه یک تمدن اسلامی به دنیا معرفی کنیم تا بتوانیم همان اندیشه و خطری که او برای ما ایجاد خواهد کرد علیه خودش ایجاد کنیم و آن چیزی نیست جز استحاله فرهنگ غربی در تمدن اسلامی.